این یه مدل حال گیری روز عید فطر ( فکر کنم 12 -13 شهریور بود )
بخونین !
این خاطر ه رو دخمل خاله نوشته منم یه هوچولو تغییرش دادم و براتون گذاشتم
و امیدوارم برای هیچ کس پیش نیاد .
خاله دخمل تازه شاغل / بچه ها عصر بریم بیرون دارم دخ می کنم
تینا / بریم من پایمممممممممم
خاله دخمل مهلا / بریم
خولاصه قرار شد عصر بریم بیرون و بسی بترکونیم
که تیلیفون زنگید تینا و مهلا حمله به سمت تیلیفون
صدای گریه
تینا/ الو
تینا / کی؟؟؟
(عمه ی مامی که حالش چند وختی بد بود منم خیلی دوسمش داشتم )
منم که کف کرده بودم گوشی دستم مونده بود
مهلا / مردی؟؟؟؟؟؟؟؟
مهلا / چته تینا ؟؟؟؟؟
تینا / مرد
مهلا / زهره مار شوخیت گرفته ؟؟؟؟؟ ![]()
![]()
تینا / نه به خدا عمه زهرا مرد
خلاصه به این ترتیب ما راهی شدیم
بیمارستان بعدم خونه البته خونه که چه عرض کنم
خلاصه منم حسابی گریه کردم
و هم مات بودم
اخه خیلی دوسش داشتم
یعنی همه دوسش داشتن چون خیلی خوب بود
خاله مارو فرستاد خونه خودشون تا هم ناهار بخوریم هم یکم بخوابیم و دوباره شب برگردیم
وقتی رسیدیم خونه
(تینا)من که گریه و ناراحتی فخط ۵ مین روم اثر داره و بعد برمیگردم به حالت عادیم تصمیم
گرفتم حال بقیرم جا بیارم
خاله دخمل تازه شاغل / بخوابیم ؟؟؟
تینا / بخوابیم ؟؟؟؟؟؟؟
یه چیزی بیار بخوریم
مهلا / خدا خفت کنه غذا ا ز گلوت پایین می ره ؟؟؟؟؟؟؟؟
تینا / گشنمه بابا صبحونه هم نخوردم
خلاصه خاله دخمل یه شیزی اورد خوردیم
خاله دخمل تازه شاغل / بخوابیم؟؟؟؟
مهلا / زهرمار ناهارتو که کوفت کردی بگی بخواب دیگه
همه خوافیدن منم که خیلی حوصلم سر رفته بود دیدم مهلا خوشمل دراز کشیده از اونجایی هم که مهلا
خیلی دماغه ناز و خوشملی داره من خیلی دوس دارم
اذیتش کنم توی اوج خواب دماغشو
محکم کشیدم
(هنوز یادم نرفته تینا خانم !تا حالا هیچکی مثل تو نتونسته بود این جوری اذیتم کنه و منم بی جوابش نذارم ولی چیکا کنم دیگه! دخمل خاله ای)
و مهلا هم که از خواب بیدار شده بود این شلکی بود
یعنی دارم برات
خاله دخمل تازه
شاغلم که دید نه نمی تونه بخوابه بالش هارو جم کرد
اعصابشون خط خطی بود باید یه کاری میکردم در همین فرک چشمم افتاد به یه پیراهن که روی دسته
مبل بود
تینا / چخده خوشمله مطمئنم تو خریدی چون داداشت از این سلیقه ها نداره
خاله دخمل تازه شاغل / واقعا خوشمله؟؟؟؟؟
تینا / اره فدات شم خیل نازه
خولاصه با این کار اعصاب همه اومد سر جاش
تینا / مهلا بلند شم بپوشمش
مهلا / اره بپوش یه خورده بخندیم
در همین موقع خاله دخمل از اشپزخونه اومد بیرون
خولاصه من پیراهنو پوشیدم
خاله دخمل تازه شاخل / برودرش بیار ... (برادر دانشجو خاله دخمل تازه شاغل) می کشتت
مهلا / بیخیال نمیفهمه با من .یه خورده می خندیم
کلی با اون پیراهن عکس گرفتیم تا ساعت ۹ شد و ما گشنه زنگیدیم به ... و...(خاله پسر دانشجو)
خاله دخمل تازه شاغل /الو
... / ها
خاله دخمل تازه شاغل / ما گشنمونه
... / خو یه چیزی بخورین
خاله دخمل تازه شاغل / خوب هیشی نداریم .حوصله ام نداریم درست کنیم
... / خیله خوب ما یه شیزی میگیریم می یایم
تینا / چی شد ؟؟؟؟؟؟؟
خاله دخمل تازه شاغل / گفتن ما یه شیزی می گیریم می خوریم
وختی که اومدن دیدیم به به پیتزا خریدن
وسط خوردن که شد
تینا چشمکی شیطنت بار به مهلا زد یعنی حالا وختشه
مهلا / ... این عکس هارو دیدی ؟!
... / بذار بعدا
مهلا / نه اخه الان قشنگه .پیتزا بیشتر بهت میچسبه !
مهلا گوشی و داد دستشو یه خورده نیگا کرد و گفت اینکه اینه (یعنی تینا )
مهلا / خوب منم می دونم این اینه. چی پوشیده ؟!
بعد از چند ثانیه دیدیم که قیافه ی ... این شلکی شد
اول فک کردیم چیزی تو گلوش گیر کرده
بعد نیگا کرد به من
... / نگو که این پیراهن جدید منه
تینا / چرا دقیقا همونه
... / تینا زندت نمی ذارم وایسا بینم
تینا هم جعبه ی پیتزاشو برداشت و شروع کرد به دویدن
... / وایسا بینم
تینا / نوموخوام
... / می گم وایسا (.......) (.......)
انقده دوید تا بالاخره خسته شدو نشست
... / می کشمت
تینا /تونستی!
خولاصه اینم خلاصه یه صبح تا شب ما
بای
